آنوشا جانآنوشا جان، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

خوشبختی ما باتو کاملتر شد

پایان چهل هفته و انتظار برای آمدن تو....

دختر نازم دختر قشنگم امروز چهل هفتمون هم تموم شد سه روزه که میرم واسه شنیدن صدای قلبت خداروشکر خیلی خوب بود الان هم دکتر بهم گفت برم واسه تست ان اس تی تا نوار قلبت رو بگیرم عزیز دلم قرار شد اگه تا پس فردا نیایی پیشم به زور بیارمت بیرون یا آمپول فشار میزنن یا میفرستن واسه سزارین من اصلا نمیخوام سزارین بشم خواهش میکنم دخترم با مامانی همکاری کن و خودت طبیعی بیا پیشمون باور کن خیلی منتظرت هستم هر شب خوابتو میبینم و کلی حال میکنم ولی وقتی بیدار میشم هنوز توی دلمی دخترم  فرشته کوچولوم بیا پیش مامان و بابات که عاشقانه منتظرت هستن دوستت داریم عزیز دلمون ...
22 خرداد 1392

هفته 40

دختر خانمم سلام امروز دومین روز از هفته چهل رو هم پشت سر گذاشتیم خانم خانما نمیخوای دیگه تشریف بیاری و دل مارو شاد کنی؟ خیلی دوست دارم زود ببینمت عزیزم دلم من و بابایی بی صبرانه منتطرتیم پس به زودی زود مثلا همین امروز بیا پیشمون خانم کوچولو هروز میرم سراغ اتاقت و وسایلت و نگاه میکنم و یه تکونی به گهوارت میدم و میگم کاش الان پیشم بودی فرشته کوچولوی مامان میدونم همین روزا انتظارم تموم میشه میایی بغلم انشالله سالم قوی و زیبا خیلی دوستت دارم دخترم ...
17 خرداد 1392

هفته 39

دختر نازنینم سلام هنوز توی شکم مامان هستی و انگار نمیخوایی فعلا بیایی پیشم؟دخترم عزیزم دارم از انتظار خسته میشم دوست دارم زود بگیرمت بغلم فدات بشم دوست دارم زود ببینمت و نازت کنم توی یکی دو روز آینده بیا پیشم گل نازم همه منتظر تولدت هستن و هر روز چند نفری بهم زنگ میزنن و از تولد تو خبر میگیرن و من میگم هنوز خبری نشده دیروز باباحاجی اومد خونه و خدارو شکر حالش خوبه ولی بازم باید دعا کنی ایندفعه واسه باباجون بابایی مامان نسرین که چشمشو عمل جراحی کرده دعا کن زود حالش خوب بشه و بیاد پیشمون دخترم باور کن حیلی هیجان دارم که ببینمت و بغلت کنم تو عشق کوچولوی من هستی و من و بابامحمد خیلی خیلی منتظرت هستیم پس بیشتر از این منتظرمون ن...
15 خرداد 1392

هفته 38

دختر شیرینم سلام امروز یکشنبه است و من و تو چهار روز از هفته سی و هشتمون رو داریم تموم میکنیم چندروزی من و مامان جون و بابا رفتیم مسافرت خونه عمه زهرا تا بابایی دوره سه روزه ایی رو که توی دانشگاه گذاشته بودن رو بگذرونه امروز صبح تا حالا یه دردایی رو خفیف احساس میکنم کمرم هم کمی درد میکنه نمیدونم چرا احساس میکنم همین چند روز آینده به دنیا میایی شایدم همین امشب! خیلی به وجودت نیاز دارم بانوی نازم این روزا حسابی حساس شدم با کوچیکترین حرف بابایی دلخور میشم و منت کشی هاشو هم قبول نمیکنم و ناراحتی ام رو طول میدم درصورتی که قبلا اینجوری نبودم و زودی اشتی میکردیم الان حسابی زود رنج شدم خدا کنه این دوران بگذره چون اصلا دوست ندارم کینه ا...
5 خرداد 1392
1